Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


جملات زیبا

+نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:,ساعت5:27توسط فرشید ... | |

 

ون مردایـــــــی که با یـــه نــــه گفتنشون

میفهمـــــی که دیگــــه نبایــــــد اصـــــرار کنــی

اونــــی که قبل از مهمونــــــی بایــــد لباستـــــو

نشـــــون بــــــدی تا تاییـــــدش کنــــــه

اونـــی که وقتی بهتــــ اخـــــــم میکنه

باید شالتــــــــو بکشـــــی جلــــــــو

اونـــــی که وقتــــــی میخــــــــوای از پیشش بــــری

دست میکشه رو لبتـــــ و میگـــــــــه

کمـــــــرنگ کــــــن اون رژتـــــــو

اونــــــــــی که وقتــــــــی تــوی یه جمعید از بغلتــــ تکـــــــون نمیخــــوره

اونـــــی که تـــــوی سرمــــــــا یـــــــخ میـــــــزنــــــــه 

ولی وایمیسه ســـــــر کوچــــه تا تـــــو بــــری توی خونـــــــــه

اونـــی که اگه بخوای اشتباه کنـــی پیش خـــــودت میگــــــی

اگه بفهمـــــــــه میکشتم

اونی که خنــــــــده و شیطونیــــــــــاش فقط و فقط مــــــــــال خــــــــــودتــــــــه

و اخمش مــــــال بقیــــــــــــه

به این میگــــــــن 

مــــــــــــــــــــــــــرد

 

+نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:,ساعت5:19توسط فرشید ... | |

+نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:,ساعت5:13توسط فرشید ... | |

+نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:,ساعت5:6توسط فرشید ... | |

+نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:,ساعت4:49توسط فرشید ... | |

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه ببخشید ک ی دو هفته ای هست ب وبلاگم سر نزدم در جریان هستید ک ج مشکلی برام پیش اومده  انشا ا... مشکلم ب طرف شد حتما مطالب خوبی میذارم. بخدا دلم برا وبلاگ و کامنتا خیلی تنگ شده ولی،چکار کنم دسترسی ب اینترنت ندارم امشب ب سختی ب اینترنت وصل شدم... خیلی خیلی دوستتون دارم قربان رفیقای با معرفت چون شما... 

+نوشته شده در چهار شنبه 28 مرداد 1393برچسب:,ساعت23:59توسط فرشید ... | |

 
 
الف،ب،پ،ت،ث،ج،چ،ح،خ،د،ذ،ر،ز،ژ،س،ش،ص،ض،ط،ظ،ع،غ،ف،ق،ک،گ،ل،م،ن،و،ه،ی

یاد اول دبستان افتادین؟درسته...

 

سال اول ابتدایی که بودیم معلم مهربونمون،حروف الفبا رو به ما یاد

 

داد،فقط چندتا حروف ساده رو...

 

ولی...ای کاش که یاد نمی داد!

 

شماها به سادگی این حروف نگاه نکنید،یه کلمه هایی میشه باهاشون

ساخت...!!!

ولی حرف من این نیست،حرف من اینه که معلم ما این حروف رو با تمام

 

عشق و علاقه به ما آموخت...

 

پس چرا بعضی از ما به جای اینکه از این حروف،کلمه های زیبایی

 

بسازیم،هر حرف زشت و ناپسندی رو که دوست داریم به زبون میاریم؟؟؟

 

 

آخه چراااااااااااا؟

+نوشته شده در جمعه 24 مرداد 1393برچسب:,ساعت11:38توسط فرشید ... | |

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،

داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

+نوشته شده در جمعه 24 مرداد 1393برچسب:,ساعت11:34توسط فرشید ... | |

 

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم

 
قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

*

وقتیکه 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم

سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از

این که منو از دست بدی وحشت داشتی

*
 
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..

صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی..پیشونیم رو بوسیدی و

گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه

*

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه

راستی راستی دوستم داری

.بعد از کارت زود بیا خونه

*
وقتی40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم

تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان

وقت اینه که بری

تو درسهابه بچه مون کمک کنی

*

وقتیکه 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارمتو همونجور که

 
بافتنی می بافتی

بهم نکاه کردی و خندیدی

*

وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند

 
زدی...

*

وقتیکه 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی

صندلی راحتیموننشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50

سال پیش برای من نوشته بودیرو می خوندم و دستامون تو دست هم
 
بود


*
وقتیکه 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری



به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری

و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی

چون زمانی که از دستش بدی

مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی


اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

+نوشته شده در جمعه 24 مرداد 1393برچسب:,ساعت11:9توسط فرشید ... | |

آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد ؛

شوخی کاغذی ماست بخند

آدمک خر نشوی گریه کنی ؛

کل دنیا سراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی؛

به خدا مثل تو تنهاست بخند...

 

+نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت21:19توسط فرشید ... | |

پدر جان ، با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم

و پیشانی بر خاک می گذارم و خداوند را شکر می کنم

که فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما هستم.

پدر جان عاشقانه دوستت دارم و دستانت را میبوسم..

 


می دونم خیلی عذابت می دم ولی جوونیه و هزار جور شیطنت

شما به بزرگیه خودت ببخش و بدون که از تموم وجودم دوستت دارم

 

+نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت21:14توسط فرشید ... | |

 

 

گریه نکن پدر ......

همین " نان حلال " که در دست داری ........ می ارزد به تمام سفره های رنگین

حرامی که بعضی ها دارند ......

این روزها نان حلال در آوردن عرضه میخواهد ..... که تو داری پدرم .......

دستت را میبوسم که نان حلال بر سر سفره ی با برکتت دیدم ...

 

+نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت21:11توسط فرشید ... | |

کاش می فهمیدی برای اینکه تنهایم تو را نمی خواهم

 

بر عکس … برای این که می خواهمت ، تنهایم …

+نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت19:35توسط فرشید ... | |

گآهـــے خیآلـ میکـُنَم روی دَستــِ خُدا مآنده اَم . ..

 

خَسته اش کرَده اَم خودَش هَم نمـــے دانـَد

 

بآ مَن چه کُند . . . !

+نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت19:32توسط فرشید ... | |

من از این تنهایی از این که دیر می آیی

از این که روزی به من بگویی تو به من نمی آیی

می ترسم…. چرا نمی دانی تو

+نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت19:28توسط فرشید ... | |

بعد از مُردنم سرم را جدا کنید بگذارید روی شانه ام

شانه ای که سر می خواست

، سری که شانه می خواست هر دو را برسانید به آرزویشان . . .

+نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت19:25توسط فرشید ... | |

صبر کن آدم برفی تو تازه متولد شده ای برای تمام شدن زود است

خوش به حالت! کسی هسـت تو را با محبت گـرم کند، تو را در حضورش ذوب کند

من اما ذوب می شوم، نه از گرمایی، نه با محبت

فقط از سرمای آدمیان…

+نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت19:24توسط فرشید ... | |

دلواپس غربت من نباش در این دیار پنجره ها عادت دیرینه‌‌ای دارند

به باران و باران به خیسی خیابان

و خیابان‌ها به آدم‌هایِ تنها

+نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت19:22توسط فرشید ... | |

سفر کردی که مرا از یاد ببری …

غافل از اینکه هیچگاه مرا به خاطر نسپرده بودی …

خودم را گذاشتم جای تو ، دیدم کسی نیست جای من …

+نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت19:20توسط فرشید ... | |

دیوانه امـ میخـوانیـد گاهــــی که از سـر بغـضـــ

گریـــه میکنمــــ

مجنـونـمـــ میخوانیــد

 

ای جـــماعـــــــت!

سازهایـــتــــان را کــــوکـــــ کنـــــید

تا به هر سـازی که شــما میخواهــید برقصمــــــ…

 

+نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت19:17توسط فرشید ... | |

راست میگفتند وقتی بروی دیگر برنمیگردی

هر چند که من در هوای آمدنت هم بمیرم باز تو بی خیال من وعشق من شده ای

جوریکه انگار کسی نبود: آخرش هم نیست

+نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت19:11توسط فرشید ... | |

+نوشته شده در شنبه 18 مرداد 1393برچسب:,ساعت13:7توسط فرشید ... | |

 وَهُوَ اللَّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَفِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ

وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ﴿انعام،۳


و اوست خدا در آسمانها و در زمین، از نهان و آشکار شما 

با خبر است و بدانچه می کنید آگاه است.

+نوشته شده در شنبه 18 مرداد 1393برچسب:,ساعت13:2توسط فرشید ... | |

 

از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند:

 

شما چطور شصت سال با هم زندگی کردید؟!

 

گفتند:ما متعلق به نسلی هستیم که وقتی چیزی خراب میشد

 

تعمیرش میکردیم نه تعویض...

+نوشته شده در شنبه 18 مرداد 1393برچسب:,ساعت13:1توسط فرشید ... | |

+نوشته شده در شنبه 18 مرداد 1393برچسب:,ساعت12:52توسط فرشید ... | |

 

 

+نوشته شده در شنبه 18 مرداد 1393برچسب:,ساعت12:46توسط فرشید ... | |

+نوشته شده در شنبه 18 مرداد 1393برچسب:,ساعت12:42توسط فرشید ... | |

+نوشته شده در شنبه 18 مرداد 1393برچسب:,ساعت12:41توسط فرشید ... | |

 

همه جا پر شده که

 

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم

 

من می گویم حق دارند

 

چون دوست داشتن های ما بودار است

 

بوی سوء استفاده

 

بوی خیانت

 

بوی دروغ و بازی می دهد...

 

+نوشته شده در جمعه 17 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:47توسط فرشید ... | |

 

+نوشته شده در جمعه 17 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:39توسط فرشید ... | |

 
 
 
 
 
بگذار از تجربه هایم برایت بگویم


اگر درد داری


تحمل کن


روی هم که تلمبار شد


دیگر نمی فهمی کدام درد از کجاست


کم کم خودش بی حس میشود!
 
 

+نوشته شده در جمعه 17 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:31توسط فرشید ... | |

 

 

رهایم کنید

 

میخواهم خودم باشم ، خودِ خودم

 

خسته شدم بس که رقاصه شما بودم می خواهم عریان شوم

 

عریان عریان

 

از تمام وابستگی ها و اما و اگرها

 

می خواهم جامه خود را از تن بر کنم

 

سبک شوم مثل قاصدک رهایم کنید

 

می خواهم چرخ بزنم ، درآسمان صبح ، سوار بر نسیم 

 

سبک چون قاصدک ، می خواهم عریان شوم از تو

 

از همه کابوس ها 

 

رهایم کنید

+نوشته شده در جمعه 17 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:21توسط فرشید ... | |

 

چقـــدر


کم تــــــــوقع شده ام

نه آغوشت را ميـــــــــخواهم،


نــــــه يک بوســـه !


نــــــه ديگر بودنت را !


همين که بيايی و از کنارم رد شوی کافيست...!


مــــــرا به آرامش ميرساند


حتی


اصطکاک ســــــــــــايه هايمان..

 

+نوشته شده در جمعه 17 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:12توسط فرشید ... | |

 

امشب ببخیال از دلهره فردا ، سرکی به گذشته و

 

 

آدم هایی که کنارم بودند میکشم ، همان کسانی که

 

 

روزی من برایشان نفس بودم [ البته به قول خودشان ]

 

 

اما امروز خدا میداند در کدام آغوش نفس نفس میزنند

 

 

روزگار بدی شده دل ها بازیچه و دوستت دارم ها ابزار...

 

 

 بیایید به کودکانتان بیاموزید

 

 

به اسباب بازی هایشان احترام بگذارند ...

 

 

شاید ... شاید نسل پاک و صادقی شدند ...

+نوشته شده در جمعه 17 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:7توسط فرشید ... | |

 

دوسِت دارم های امروز

 

مثل درست کردن آدم برفی تو زمستان میمونه

 

از شوق ساختنش یخ زدگی دست هایت را فراموش میکنی

 

هر چی بزرگتر لذت بیشتر

 

و چقدر کودکانه باور میکنی ابدی بودنش را

 

هر چه بیشتر دورش میگردی ، کوچکتر و کوچکتر میشود

 

و روزی میرسد انگار نه انگار که

 

دست هایت برایش سرمازده شده بود

 

و حاصل یخ زدن دست هایت تنومند کردن درخت همسایه بود

 

+نوشته شده در جمعه 17 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:0توسط فرشید ... | |

 

برایم مهم نیست از بیرون چگونه به نظر می آیم...



کسانی که درونم را می بینند برایم کافیند...



برای آن هایی که از روی ظاهرم قضاوت میکنند حرفی ندارم...



با خود می گویم بگذار همان بیرون بمانند...

+نوشته شده در پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:,ساعت23:59توسط فرشید ... | |

 

خدایــــــا

 

 

در میان این جماعت از درد بگویی ،

 

 

موعظه گل میکند ، حرف هایت تکراری می شوند ،

 

 

متهم به پرحرفی میشوی ،

 

 

ازت فاصله میگیرند ، بدهکار هم میشوی

 

 


و در آخر غریبــــانه فراموش ...

 

 

پس میزنم به طبل بی عاری و میخندم

 

 

چون من که میدانم هم درد هم درمان تویی ...

 

+نوشته شده در پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:,ساعت23:51توسط فرشید ... | |

 

 

این روزها چقدر دلم هوای داشتن یک  مخاطب خاص کرده است

 

بیخیال برم سر اصل مطلب

 

گفت : با خیال من زیر باران برو

 

منِ ساده بدون چتر رفتم چون قول داده بودم

 

اما نمیدانستم که او دست در دست دیگری با چتر قدم میزند

 

و مرا با انگشت نشان می دهد که آن دیوانه را نگاه کن

 

نه مخاطب خاص دارم و نه خواهم داشت ...به احدی اعتماد نمیکنم

+نوشته شده در پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:,ساعت23:41توسط فرشید ... | |


به سلامتیه كسی كه نمی شناستت

اما نوشته هاتو میخونه

تا از درونت با خبر بشه

نظر میده...

نه واسه اینکه خوشش اومده

واسه اینکه بهت بفهمونه كه تنها نیستی...

+نوشته شده در پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:,ساعت23:40توسط فرشید ... | |

 

دست مریزاد پروردگارم

 

 

 

چه پوست کلفتی برایم آفریدی ...

 

 

که تاب تازیانه سرنوشت را بیاورد

 

 

 

چه دل صبوری به سینه ام سپرده ای ...

 

 

که شده گورستان آرزوهایم

 

 

 

و چه شانه هایی ...

 

 

که این چنین بارسنگینی را بدوش میکشند و نمیشکنند

 

 

و چه چشمان منتظری که باید ببینند و نخواهند

 

 

وچه گوش هایی که ...

 

 

نصیحت نصیحتگران زاهد امروز ،

 

 

دنیاپرست دیروز را باید بشنوند

 

 

 

بازهم میگویم « الحمدلله  »

 

+نوشته شده در پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:,ساعت15:32توسط فرشید ... | |